Tuesday, June 28, 2005

بحث شیرین فیلترینگ


این آدرس یک وب سایت است: www.webreference.com . خیلی ساده می توان از نام آن فهمید که این وی سایت دارای چگونه محتوایی است: یک مرجع برای موضوعاتی که ارتباط با وب دارند. حال اگر این آدرس را در مرورگر خود وارد کنید به احتمال بسیار زیاد با صفحه ای روبرو می شوید که به شما هشدار می دهد که مطالب این سایت بر خلاف قوانین کشور ما است. این سایت به اصطلاح "فیلتر" شده است. محتوای سایت webreference.com فقط و فقط درباره موضوعات تکنیکی مربوط به اینترنت است. هیچگونه مطلب سیاسی، اجتماعی، هرزه نگاری(P.ornography)، تفریحی، امنیتی و مانند آن در این سایت نمی بینید.

اگر در سایت blogger.com به قسمت کمک (Help) بروید، برای اضافه کردن یک شمارنده ی بازدید از سایت (Hit Counter) به شما شش وب سایت مختلف پیشنهاد می کند که این گونه خدمات را به رایگان برای شما انجام میدهند. از این شش سایت، سه عدد آن فیلتر شده است. دلیل فیلتر شدن آشکار نیست. شاید اشتباهی شده است.

سایت به نام leveltendesign.com در زمینه ی طراحی وب سایت با نرم افزار فلش (Flash) به شما خدماتی ارایه می کند. این سایت هنوز فیلتر نشده است. این سایت زیر دامنه ای (Subdomain) به آدرس hitcounter.leveltendesign.com دارد که در آن می توانید یک بسته نرم افزاری رایگان برای نگهداری آمار بازدید سایت تان دریافت کنید. این زیر دامنه فیلتر شده است. پس می توان نتیجه گرفت که فیلتر شدن سایت های ارایه کننده شمارنده اتفاقی نبوده است. چرا این سایت ها فیلتر شده اند بر من اصلا آشکار نیست.

فیلتر شدن سایت ها به خاطر دو موضوع کلی صورت می گیرد: به خطر افتادن منافع اشخاص و دولت ها و منع مردم از رفتن به سایت هایی که دولت ها بر اساس معیار های خود "غیر اخلاقی" می نامند.مورد اول بحث مفصلی دارد و من به آن کاری ندارم. مورد دوم در کشور ما بسیار رایج است و در راستای رویه ی دولتمردان در فرستادن اجباری مردم به بهشت صورت می گیرد. اما نکته ای که من هیچ پاسخی برای آن ندارم ارتباط سایت های گفته شده در بالا با دو مجموعه ای است که گفتم. این سایت ها حتی در مجموعه ی سایت ها با استفاده ی دو گانه هم نمی گنجند. از این قبیل سایت ها می توان به سایت flickr.com اشاره کرد که کاربران در آن عکس های خود را به نمایش می گذارند. عده ای از کاربران فلیکر عکس هایی "مغایر با شئونات اسلامی" در این سایت قرار داده بودند و این موضوع باعث شد که این سایت از دم تیغ فیلترینگ بگذرد. اما سایت هایی که من در بالا نام بردم و تعدادشان هم کم نیست و روز به روز و دقیقه به دقیقه به تعدادشان افزوده می شود هیچ استفاده ی دو گانه ای هم ندارند. چرا این سایت ها در فهرست سیاه شرکت های ارایی کننده خدمات اینترنتی قرار گرفته اند آشکار نیست.

بحث فیلترینگ در ایران به موضوعی بسیار دست و پا گیر و دردناک تبدیل شده است. دست و پا گیر از این جهت که بسیاری از منابع مفید در اینترنت بدون هیچ دلیلی غیر قابل استفاده شده اند و دردناک از این جهت که طبقه ای که از اینترنت استفاده می کنند اکثرا تحصیل کرده و دانا هستند و می توانند بدون نیاز به یک "بالا سر" خوب را از بد تشخیص دهند. برای این دسته فیلترینگ با این شدت نوعی توهین به شعور آنهاست؛ گویی که اینها عده ای گوسفند هستند و باید حتی در موارد بسیار ابتدایی آنها را به راه راست راند. متولی تهیه فهرست سیاه فیلترینگ در ایران مشخص نیست؛ مخابرات؟ قوه قضاییه؟ یا نهاد های دیگر. هیچ راهی هم وجود ندارد تا بتوان نظر یا اصلاحیه ای برای متولی این فهرست فرستاد. فرمی که در صفحه های هشدار می بینید کاملا بی استفاده است. چون هیچگونه داده ای درباره ی سایت فیلتر شده به شرکت ارایه کننده خدمات بر نمی گرداند (باور ندارید؟ اهل فن بررسی کنند تا ببینند که این فرم هیچ داده ای درباره ی نام سایت بر نمی گرداند. نه در قالب GET و نه در قالب POST).

به هر صورت هر کسی که اندکی از اینترنت سر در بیاورد می تواند این فیلترها را دور بزند. پس این فیلتر ها تنها وقت کاربران را تلف می کند و برای آنها هزینه ساز می شود (منابع مطلع هزینه ی فیلترینگ در ایران را سالیانه هفت میلیارد تومان برآورد می کنند). نگارنده این مطلب همواره راهی برای دور زدن فیلتر ها دارد؛ ولی آیا دیگران هم به این سادگی قادر به انجام ابن کار هستند؟

داستان فیلترینگ سر دراز دارد. آمار و ارقام بسیارند و مجالی برای آوردن آنها نیست. به عنوان پایان دهنده، پیوندی را در ادامه اضافه می کنم که مطالب بسیار با ارزشی درباره ی چگونگی رد شدن از فیلتر ها به شما می آموزد. اگر این مطلب را مفید ارزیابی کردید دیگر دوستانتان را هم بی نصیب نگذارید.


پروردگارا!

پروردگارا! ملت ایران را از گزند خودشان حفظ بفرما.

Wednesday, June 15, 2005

American Idiot


چند ماه قبل گروه گرین دی (Green Day) آلبوم موسیقی ای را به بازار عرضه کرد که هنوز هم در صدر جدول پر فروش ترین ترانه ها بوده و طرفداران بیشماری –مانند من- دارد. این آلبوم که American Idiot نام دارد شامل 13 ترانه است که همه با هم ارتباط موضوعی دارند و داستانی را نقل می کنند. این گروه سه عضو دارد و نام خواننده این گروه بیلی جو آرمسترانگ است.

امریکن ایدیت (احمق آمریکایی/American Idiot) (1. American Idiot) شرح تسلط رسانه ها بر پوشش خبری جنگ دوم عراق و آمریکا و کنترل آنها بر درک مردم از حکومت و وقایع جهان در جامعه ی آمریکاست که البته قابل تعمیم دادن به همه ی جوامع است.

این آلبوم زندگی عیسای سابربیا (Jesus of Suberbia) را نقل می کند که با مادر مطلقه اش در حومه ی شهری به نام جینگل تاون (Jingletown) در آمریکا زندگی می کند. دوران کودکی اش با "رژیم غذایی یکنواختی از نوشابه گازدار و ریتالین" و تماشای تلویزیون و تجربه کردن مواد مخدر (2-I. Jesus of Suburbia) و پرسه زدن در مقابل مغازه ها سپری شده است. او علاقه ای به والدینش ندارد و پیداست که آنها مشروب می خورند، سیگار می کشند و مواد مخدر مصرف می کنند.

هنگامی که مفهوم واقعی زندگی در جینگل تاون بر او پدیدار شده (2-II. City of the Damned) و اثر آن بر روان خود را می بیند (2-IV. Dearly Beloved)، عیسی تصمیم می گیرد تا جینگل تاون را به مقصد "شهر" ("The City") ترک کند (2-V. Tales of Another Broken Home).

در ابتدا سفرش برای وی هیجان انگیز به نظر می رسد و او از گردش کردن لذت می برد (3. Holiday)، ولی بعدا عیسی خود را در میان جمعیت تنها می بیند (4. Boulevard of Broken Dreams)، بنابر این او تصمیم می گیرد که شخصیت خود را کاملا تغییر دهد (5. Are We The Waiting). به همین منظور او یک نام جدید، سینت جیمی (جیمی مقدس – St. Jimmy) و شیوه ای نو برای زندگی خود انتخاب می کند؛ یک جنایت کار غیر قابل پیش بینی، قدرتمند و یاغی (6. St. Jimmy).

عیسی با واتسرنیم (Whatsername) آشنا می شود؛ دختری که او را شیفته خود می کند. او یک یاغی واقعی است؛ نه مانند عیسی که وانمود به یاغی بودن می کند (8. She’s a Rebel) و در نتیجه ی این آشنایی وقت خود را با هم می گذرانند. به مرور زمان که عیسی کم کم در شخصیت سینت جیمی فرو می رود، به همان اندازه هم عاشق واتسرنیم می شود؛ ولی او به دلیل شخصیت متزلزل خود قادر نیست چیزی را که در خور شخصیت آن دختر است را به او بدهد (9. Extraordinary Girl). واتسرنیم با نوشتن نامه ای به عیسی/جیمی نا امیدی اش از او را به وی گفته و اضافه می کند که او و "شهر" را ترک خواهد کرد (10. Letterbomb).

تراک شماره 11 از آلبوم تنها ترانه ای است که به موضوع اصلی آلبوم ربطی ندارد. این ترانه (Wake Me Up When September Ends) درباره ی پدر بیلی جو آرمسترانگ است که وقتی او 10 ساله بوده فوت کرده است.

سرانجام عیسی تصمیم می گیرد تا هویت سینت جیمی را ترک کند؛ بنا بر این وانمود می کند که سینت جیمی خودکشی کرده است (12-I. The Death of St. Jimmy).

بعد از خود کشی نمایشی اش، عیسی یک کار دفتری در خیابان دوازدهم شرقی برای خودش دست و پا کرده ولی آنرا بسیار کسالت بار (12-II. East 12th St.) می یابد؛ همانند زندگی شخصی اش (12-III. Nobody Likes You). عیسی تصمیم می گیرد تا به جینگل تاون برگردد تا از این وضعیت رهایی پیدا کند (12-V. We’re Coming Home Again). او این کار را انجام می دهد و در نهایت با خاطراتش از واتسرنیم واین فکر که اگر با یکدیگر بودند چه وضعیتی داشتند تنها میماند.




…And in the darkest night
If my memory serves me right
I'll never turn back time
Forgetting you, but not the time.

Tuesday, June 14, 2005

Monday, June 13, 2005

داستان کوتاه


یک... دو... یک... دو...
به آهنگ نفس کشیدن خودم گوش می کردم و در این فکر بودم که چقدر نفس کشیدن برایم سخت شده است؛ به سختی بالا رفتن از یک پلکان. پلکانی که انتهای آن پیدا نیست ولی دیر یا زود به پله آخر خواهم رسید.
یک... دو... یک... دو...
روی یک صندلی ولو شده بودم و به دیوار روبرویم خیره نگاه می کردم. دیواری که بجز چند لک و ترک چیز دیگری روی آن دیده نمی شد. به این موضوع فکر می کردم که به چه فکر می کنم. ظاهرا هیچ مساله ای فکر من را به خودش مشغول نکرده بود. هیچ فکری در فضای ذهنم خودنمایی نمی کرد. حتی دلیلی برای آنکه خودم را عصبانی کنم و از یکنواختی در بیایم نداشتم.

در اتاق باز شد و یک نفر بدون اینکه در را پشت سرش ببندد داخل آمد. کسی که معلوم بود از اتاق خودش فرار کرده و به کتابخانه آمده تا چند دقیقه ای را دور از محل کارش بگذراند.

- چطوری؟
چشم هایم را گرداندم و نگاهش کردم. این تنها تغییری بود که پس از گذشت مدت زمان نامعلومی به خودم می دادم. فرد مزاحم ابتدا داخل اتاق را اندکی ورانداز کرد و سپس به سراغ کتاب هایی که در پشت سر من قرار داشتند رفت. می توانستم تجسم کنم که مشغول دید زدن عنوان کتاب های داخل قفسه هاست؛ کاملا بی هدف؛ کاری که همه انجام می دهند. در این زمان من به میز قهوه ای رنگ جلویم چشم دوخته بودم. روی میز یک لیوان خالی و چند برگ کاغذ قرار داشت.
فرد مزاحم پس از اینکه از جستجو در میان کتابها خسته شد به طرف من آمد، یک صندلی جلو کشید و روبروی من نشست. حال ما رودرروی هم بودیم و من با چهره ای کاملا بی تفاوت به او نگاه می کردم.

- خوب شما بچه های کتابخونه اینجا مفت می خورین ها.
من به چهره ی او خیره شده بودم. در این فکر بودم که چرا همه مرا برای درد و دل کردن، شوخی کردن، راهنمایی خواستن، گفتن حرف های خصوصی و صد البته گفتن حرف های مفت و صد تا یک غاز انتخاب می کنند.

- راستی تو اینهمه اینجا می خوابی خونه خوابت می بره؟ نکنه میری خونه استراحت می کنی برای خواب بعدی؟
دندان هایش که حین پوزخند زدن نمایان شده بودند من را یاد اسب می انداخت. به این فکر می کردم که در این لحظه اصلا حوصله جواب دادن به کسی را ندارم. وگرنه من در جواب دادن به متلک کم نمی آورم.

- چرا ریشتو نمی تراشی؟ میخای پاچه خاری رییستو بکنی؟ تشویقی بگیری، هوم؟
خدایا، من از دست و زبان موجودات غیر قابل تحمل به کجا پناه ببرم؟ راستی اگر قرار باشد من هم برای کسی درد و دل کنم باید که را پیدا کنم؟

- یه چند تا فیلم با حال بردار بیار ببینیم. نه از فیلمای دری وری که خودت میشینی میبینی. راستی این فیلمه چی بود که اون هفته دادی به من؟ از اول تا آخرش یه بند ور میزدن. اصلن ترس نداشت.
فیلمی که به او داده بودم فیلم درخشش اثر استنلی کوبریک بزرگ بود. البته خری که جلوی من نشسته حتما اسم کوبریک به گوشش هم نخورده.

- چرا ساکتی؟ زنت مرده؟
من زن ندارم؛ وگرنه توی دهان تو زده بودم. چرا این احمق بر نمی گردد سر کارش؟ چرا نمی فهمد الآن موقع حرف زدن و شوخی کردن با من نیست؟

- بیا از رو اینترنت چند تا سایت کارت تبریک برام پیدا کن. تو به چه دردی می خوری پس؟
راستی من به چه درد دیگران می خورم؟ اصلا یک سوال دیگر: من باید به درد خودم بخورم یا دیگران؟ می گویند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. وقت من در درجه ی اول به خودم تعلق دارد، بعد دیگران.

- مثل خرس افتادی روی اون صندلی، همین جوری زل زدی به من؛ پا شو دیگه.
حتما!

نیرویی با منشاء نامعلوم در درون من پیدا می شود که تا چند لحظه قبل از آن خبری نبود. فعل و انفعالاتی در من در حال انجام شدن است. عضلاتم منقبض می شوند. خیلی سریع از جایم بر می خیزم و در یک چشم به هم زدن خودم را به آن طرف میز قهوه ای –جایی که یک مزاحم نشسته- میرسانم. او با اندکی تعجب آمیخته به کنجکاوی به من که بالای سر او ایستاده ام نگاه می کند. دو دستم را دراز می کنم و او را از پیراهنش می گیرم . با یک حرکت ناگهانی او را به طرف در اتاق کشانده و یک لحظه رهایش می کنم. تعادلش به هم خورده و رو به در ایستاده است. با قدرتی که کمتر در خودم سراغ داشته ام کف دست راستم را به پشتش می کوبم و او را به خارج از اتاق هل می دهم. مزاحم چند قدم آن طرف تر تعادلش را به دست می آورد؛ بر می گردد و با نگاهی که حاکی از تعجب و رنجش است من را نگاه می کند. من مانند یک فاتح –دست به کمر- در چارچوب در ایستاده ام. او قامت راست می کند و آماده می شود تا حرفی به لب بیاورد؛ ولی فرصت نمی کند؛ من در را میبندم و از داخل قفل می کنم. بر می گردم و دوباره روی صندلی می نشینم؛ دیگر روی صندلی ولو نمی شوم. دستهایم را به جلو دراز می کنم و کف دو دستم را روی میز می گذارم. مانند یک مدیر. این بارخیلی راحت نفس می کشم. خیلی لذت بخش.

بدون عنوان




به نظر شما کدامیک با دیگری عکس یادگاری گرفته؟

Saturday, June 11, 2005

زندگی


در فکر فرو رفته بودم که چرا تمام لباس های من زرد شده اند....
قبلا هنگامی که در خوابگاه زندگی می کردم و هر چند هفته یک بار خانه می رفتم، لباس های چرکم را هم با خود به خانه می بردم و مادرم آنها را می شست. از زمانی که خودم صاحب خانه شده ام –که چند هفته ای بیشتر نیست- دیگر بنا بر این است که همه کارهایم را به تنهایی انجام بدهم. بعد از چند هفته زندگی مجردی دیگر لباس تمیزی در کمد من باقی نمانده بود و من چاره ای جز رخت شویی نداشتم. همه لباس هایم را که کوهی بودند، درون یک تشت جا کردم و روی آنها آب ریختم. شنیده بودم که لباس را قبل از شستن باید خیساند. تجربه من از لباس شویی محدود می شد به دیدن زنهای خانه دار در فیلم ها که کهنه *هی بچه شان را در یک تشت چنگ می زدند. شب، قبل از خواب همین کار را کردم و خوابیدم. فردای آن روز ماجرا را برای چند نفر از دوستانم گفتم و آنها هم فراوان خندیدند: "مگه لباس تعویض روغنیه که خیسوندی؟". ماجرا به اینجا ختم نشد. شب آن روز هم چون حوصله نداشتم لباس ها را نشستم. بجای دو ساعت شد دو روز. شب دوم هیچ چاره ای جز شستن لباس ها نبود. رفتم حمام سراغ لباس ها. همه ته مایه زرد رنگی به خود گرفته بودند. تنها دلیلی که برای آن به ذهنم می رسید ماندن بیش از حد لباس ها در آب بود. دانه دانه لباس ها را ناشیانه می شستم و می دیدم که رنگ زرد بیشتر می شود. تقریبا لباس ها تمام شده بودند. یکی از چند تای باقیمانده را از تشت در آوردم که چشمم به چیزی افتاد.... زیر همه لباس ها یک تی شرت زرد رنگ قرار داشت. مدت خیره خیره به آن لباس زرد نگاه کردم و یاد حرف مادرم افتادم که می گفت لباس های رنگی را باید جدا از سایر آنها شست.
وقتی دوستانم می فهمند که من به تنهایی زندگی می کنم چشمانشان برق می زند و نیششان تا بنا گوش باز می شود: "خونه خالی؟؟؟ مکان؟؟؟". جای تاسف است که جوان ایرانی از خانه مجردی فقط استفاده مکانی آن به ذهنش می رسد. هنگامی که زندگی مجردی را شروع می کنید روزهای اول غذای شما عبارت است از پیتزا، ساندویچ و همبرگر. بعد که ده روز از برج می گذرد می فهمید که با این تفاسیر ماه را به نیمه هم نمی توانید برسانید. بعد شروع به خرید اقلامی مانند تخم مرغ، تن ماهی و کنسرو لوبیا و قارچ می کنید. البته ماکارونی هم غذای خوبی است ولی پختن آن احتیاج به حد اقل تخصصی دارد که شما همان را هم ندارید؛ چه برسد به پختن قرمه سبزی یا چیز های دیگر. اگر هنوز هم حسرت خانه خالی به دلتان مانده من حاظرم که در اختیارتان بگذارم، ولی در ازای آن باید نهار و شام من را تدارک ببینید.

شون پن در تهران

شون پن (Sean Penn) هنرپيشه معروف هاليوود که در سال 2004 براي فيلم Mystic River (رودخانه ميستيک/رودخانه مرموز) برنده جايزه اسکار شد به عنوان روزنامه نگار و براي روزنامه San Francisco Chronicle وارد ايران شده و در مراسم نماز جمعه ديروز (21 تير 1384) شرکت کرد. علت سفر اين هنرپيشه 44 ساله به ايران، انتخاباتي است که پيش روي ايرانيان قرار دارد. هنگامي که آيت الله جنتي ايرانيان را تشويق به شرکت در انتخابات و "عصباني کردن آمريکا" مي کرد پن به کمک مترجمش مشغول نت برداري بود. پيش از اين پن، قبل و بعد از حمله دوم آمريکا به عراق –باز هم از طرف کرونيکل- به اين کشور سفر کرده بود.


Sunday, June 05, 2005

بلاگ جدید

با توجه به استقبال بسیار پر شور دوستان از این بلاگ و دیگر بلاگ های من خیال دارم یک بلاگ جدید راه بیندازم.این بلاگ جدید درباره موضوعاتی از قبیل کد باز (Open Source)، لیناکس (Linux) و رایانه (کامپیوتر – Computer) خواهد بود. از نمام دوستانی که دارای شرایط زیر باشند دعوت می کنم که من را در این راه یاری بکنند:
  1. اعتقاد و التزام عملی به دین مبین اسلام یا یکی از ادیان الهی ذکر شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی.
  2. زن یا مرد.
  3. قادر به پیدا کردن دکمه روشن (Power) بر روی صندوق کنار نمایشگر (مانیتور – Monitor).
بر خلاف بلاگ فعلی من قصد دارم بلاگ جدید را در وب سایت شخصی خودم راه اندازی کنم. برای اینکار احتیاج به برنامه ای دارم تا به من کمک کند تا محتوای سایت را مدیریت کنم. به این گونه برنامه ها، سیستم کنترل محتوا (Content Management System - CMS) می گویند. انوع بسیار زیادی CMS وجود دارند که هر کدام مزایا و معایب خاص خود را دارا هستند؛ مانند Drupal، PHPNuke ، XOOPS و.... من در حال حاظر برای انتخاب یک CMS دچار تردید و سردرگمی هستم. برنامه ی CMS ای که من به دنبال ان می باشم باید دارای شرایط زیر باشد:
  1. Open Source.
  2. به زبان PHP.
  3. سازگار با زبان فارسی.
از دوستانی که با مقوله ی CMS ها آشنا هستند خواهشمندم هر گونه اطلاعاتی که تصور می کنند برای نگارنده مفید است را برای من بفرستند. با تشکر پیشاپیش.

L10 Web Stats Reporter 3.15
LevelTen Hit Counter 3.15 LevelTen Hit Counter - Free PHP Web Analytics Script
LevelTen dallas web development firm - website design, flash, graphics & marketing