داستان کوتاه
ساعت دو بعد از ظهر؛
خورشید در وسط آسمان است.
هیچ گاه سایه ی آدم ها کوتاه تر از این نبوده است.
هوا گرم است.
لباس ها به تن صاحبانشان چسبیده است.
نفس کشیدن جزو اعمال شاقه است.
آسفالت خیابان، تابه ای است که مردم در آن برشته می شوند.
مردمی که هر کدام بشکه ی باروتی هستند آماده برای انفجار.
قطرات عرق به آرامی روی پوستم می لغزند و فرو می افتند؛
مانند قطرات باران در یک روز بارانی روی شیشه ی اتاق.
نگاهم به سختی از پایه ی تابلویی که چند متر آن طرف تر قرار دارد بالا می رود تا آن را بخواند: ایستگاه اتوبوس.
صدای نا مفهومی به گوش می رسد؛
صدایی مانند یک سوت ممتد و زیر.
اهمیتی به آن نمی دهم. گرما کنجکاوی ام را تحلیل برده است.
تنها چیزی که در این زمان و مکان اهمیت دارد این است که این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت.
به اطراف نگاه می کنم. نگاهم به در و دیوار تفتیده ی مغازه ها و خانه ها می چسبد.
ساعتم را نگاه می کنم. نور خورشید در آن منعکس می شود و چشم هایم را آزار می دهد.
زمان کند می گذرد. گرما زمان را هم کش آورده است.
صدای سوت قوی تر شده است. قوی تر و گنگ تر.
سرم را بر می گردانم؛ دنبال منشاء صدا می گردم.
صدا همه جا هست؛ در همه ی جهات.
صدا از درونم است؛ از میان دو گوش؛ جایی که زمانی یک مغز قرار داشت.
خورشید در وسط آسمان است.
هیچ گاه سایه ی آدم ها کوتاه تر از این نبوده است.
هوا گرم است.
لباس ها به تن صاحبانشان چسبیده است.
نفس کشیدن جزو اعمال شاقه است.
آسفالت خیابان، تابه ای است که مردم در آن برشته می شوند.
مردمی که هر کدام بشکه ی باروتی هستند آماده برای انفجار.
قطرات عرق به آرامی روی پوستم می لغزند و فرو می افتند؛
مانند قطرات باران در یک روز بارانی روی شیشه ی اتاق.
نگاهم به سختی از پایه ی تابلویی که چند متر آن طرف تر قرار دارد بالا می رود تا آن را بخواند: ایستگاه اتوبوس.
صدای نا مفهومی به گوش می رسد؛
صدایی مانند یک سوت ممتد و زیر.
اهمیتی به آن نمی دهم. گرما کنجکاوی ام را تحلیل برده است.
تنها چیزی که در این زمان و مکان اهمیت دارد این است که این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت.
به اطراف نگاه می کنم. نگاهم به در و دیوار تفتیده ی مغازه ها و خانه ها می چسبد.
ساعتم را نگاه می کنم. نور خورشید در آن منعکس می شود و چشم هایم را آزار می دهد.
زمان کند می گذرد. گرما زمان را هم کش آورده است.
صدای سوت قوی تر شده است. قوی تر و گنگ تر.
سرم را بر می گردانم؛ دنبال منشاء صدا می گردم.
صدا همه جا هست؛ در همه ی جهات.
صدا از درونم است؛ از میان دو گوش؛ جایی که زمانی یک مغز قرار داشت.